جدول جو
جدول جو

معنی دهل زنی - جستجوی لغت در جدول جو

دهل زنی
(دُ هَُ زَ)
عمل و صفت دهلزن. (یادداشت مؤلف). زدن دهل. نواختن دهل. رجوع به دهل زن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
کسی که دهل می زند، دهل نواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهل زدن
تصویر دهل زدن
نواختن دهل، طبل زدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَلْ لَ / لِ زَ)
لاف زنی. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ زَ)
زن که از ده باشد. زن روستایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
منسوب به دهلیز است. هر چیز منسوب و مربوط به دهلیز، دربان خانه را گویند. (لغت محلی شوشتر) ، حرفهای بازاری. (یادداشت مؤلف). کنایه از سخنانی که از اندرون خانه خبری دهند و از بیرون خانه خبری گویند و بتراشند. (ناظم الاطباء). کنایه از سخنان اراجیف بی ماحصل، و صحیح آن سخن دهلیزی است. (از آنندراج). کنایه از سخنان اراجیف و بی حاصل باشد. (برهان) :
گفت دهلیزی است واﷲ این سخن
پیش شه خاک است هم زر کهن.
مولوی.
زانکه آن گرمی آن دهلیزی است
طبع اصلش سردی است و تیزی است.
مولوی.
- سخنان دهلیزی، سخنان بی اصل و معنی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دغاباز و ناراست کار. (آنندراج) ، فاسق و زناکار، شرور. خائن. حرامزاده، سکۀ قلب زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
عمل و شغل دف زن. رجوع به دف و دف زن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ سُ)
دهی است از دهستان دیربخش خورموج شهرستان بوشهر که در 108000گزی جنوب خاور خورموج و جنوب کوه نمک واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 306 تن است. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تیره ای از طایفۀ زلقی ایل چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَلْ لی تَ)
نواختن دهل. (ناظم الاطباء). به صدا درآوردن دهل: و پس از سه روز مردمان به بازارهابازآمدند و دیوانها بگشادند و دهل و دبدبه بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). چون دهل درگاه زدند نماز پیشین خواجه بیرون آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152).
- دهل بر در خویشتن زدن، کنایه است از طلب حریف کردن. (آنندراج) :
چه دانی که من خود چه فن می زنم
دهل بر در خویشتن می زنم.
نظامی. (از آنندراج).
- دهل چیزی زدن، سخت بدان پرداختن:
مجنون به همان قصیده خوانی
می زد دهل جریده رانی.
نظامی.
- دهل زدن به نام کسی،از قول وی سخن یا عقیده ای را شایع ساختن: پس اگر خواجه همان مذهب دارد دست از مجیری و مشبهی بباید داشتن... وگرنه به نام بوحنیفه و شافعی دهل نازدن. (کتاب النقض ص 491).
- دهل زیر گلیم زدن، کوشش کردن در اخفای چیزی که آشکار باشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
... تا چند توان دهل زدن زیر گلیم.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
دهل به زیر گلیم ای پسر نشاید زد
علم بزن چو دلیران میانۀ صحرا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
صفت بیل زن. شخم زنی با بیل. باغبانی. دهقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ زَ نَ)
پرچانه. پرگو. صاحب (سخن) بیهوده و لاف.
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ مَ)
دهی است از دهستان قلعه گنج بخش کهنوج شهرستان جیرفت. در 45هزارگزی جنوب کهنوج و رود خانه هلیل واقع است. 160 تن سکنه دارد. از رود خانه هلیل آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنکه دهل زند. آنکه دهل نوازد. دهل نواز. طبال. (یادداشت مؤلف). طبال و دف زن و کسی که طبل می نوازد. (ناظم الاطباء) :
دهل زن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد ازآب و خاک.
نظامی.
کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان
دهل زنند بر او خود دهل زنان بر در.
عنصری.
خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم
هوای شب سرد را کرد گرم.
نظامی.
خوشا هوشیاران فرخنده بخت
که پیش از دهل زن ببندند رخت.
(بوستان).
که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس.
(بوستان).
دهل زن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
آنکه دهل نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دهلیزی سخن یاوه گفت دهلیزی است و الله این سخن (مولانا) منسوب به دهلیز، سخن بی معنی گفتار بیفایده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل زنی
تصویر گل زنی
نقش گل را بر پارچه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول زنی
تصویر گول زنی
عمل گول زدن فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل زدن
تصویر دهل زدن
نواختن و بصدا در آوردن دهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهلیزی
تصویر دهلیزی
منسوب به دهلیز، سخن بی معنی، گفتار بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
((~. زَ))
آن که دهل می نوازد
فرهنگ فارسی معین
نوعی سبزی خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی
مایه ی رنج دل، کینه، عقده
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک، بدگویی
فرهنگ گویش مازندرانی
نترس، شتاب نکن
فرهنگ گویش مازندرانی